|
اصل صفحه آرشيو
درّوگهر پرتاب نامه
منو
بغل
Saturday, December 23, 2006
اين روزا اصلا تو مود شرّ و ور گفتن نيستم، اما چون دوستان امر فرمودن ما هم بازی ميکنيم (وبلاگ نوشتن منم مثل سخنرانی معاون کلانتر شده! يادتونه؟!) (;
داستانهايی از زندگی من:
1. عقب مانده داداش معدل 18.62تو به رخ من نکش! يک هفته بعد از شروع کلاس اوّل دبستان، خانوم معلممون به مامانم گفت متأسفانه پسرتون عقب مانده ذهنيه، تا دير نشده توی مدرسه کودکان استثنايی ثبتنامش کنين!
2. متقلّب بالفطره من اولين نمره صفرم رو همون سال اوّل دبستان، و به خاطر تقلّب، گرفتم! سرِ ديکته، کتاب باز کرده بودم، خداييش همه چيزم داشت طبق برنامه پيش ميرفت تا اينکه يکی از بچهها -علي آرايش- پاشد گفت خانوم اجازه اخلاقپور داره تقلّب ميکنه! D:
3. بلا موتوری از اواخر دوم دبيرستان با هوندا 125 ميرفتم مدرسه. بچه 16-15 ساله گواهينامه موتور هم نداره طبيعتا، اوايل هم واقعا بلد نبودم برونم! يه بار با ماشين تصادف کردم، يه بار ليز خوردم افتادم زمين، يه بار با آدم تصادف کردم (خدا منو ببخشه!) يه بارم باعث شدم يه موتوريه ديگه با ماشين تصادف کنه! (البته همه اين تصادفا کوچيک بودن جدی). يه بارم نيرو انتظامی، موتورمو توقيف کرد که اين يکی ديگه کوچيک نبود اجدادم جلوی چشمم ظاهر شدن تا موتوره رو پس گرفتم! S-:
4. پروژه بابرکت يکی از ترمای ليسانس يه پروژه رو همزمان به 3 تا استاد واسه 3 تا درس مختلف دادم، بعدها همون پروژه رو عينا توی 2 تا از درسای فوق هم پرزنت کردم، پارسال هم يه بار ديگه واسه يه درس mba تو مکمستر باز همونو پرزنت کردم! ضمنا حميد اکبری هم همون پروژه منو به عنوان تکليف يکی از درساش داد، سيد جمال هم همون پروژه رو توی يکی از قراردادای شرکتش به مشتری تحويل داد! (الان که اينا رو نوشتم وسوسه شدم برم ببينم ميشه از توش يه موضوع واسه تز درآورد! جدی ها!)
5. عتاب يار پريچهره من تا حالا دقيقا 4 بار در حالی که بليط داشتم، و دير هم نرسيده بودم به راه آهن، قطار مشهد از جلوي چشمم رد شده ولي نتونستم سوارش بشم (يه بارشو حتی سوار هم شدم اما پيادهم کردن!) خلاصه حداقل برای من يکی روشن شده که مشرّف شدن خدمت مولايم عليهالسلام، نه به کسب است و اختيار! (:
پ.ن. الان ديدم که ليشام عزيز هم ما رو بازی داده. نميدونستم قراره ادامه پيدا کنه، پس منم از دکتر پيمان، حاج محسن، اون يکی حاج محسن، آبجی افرا و هومن دعوت ميکنم که اگه حسّش بود بينويسن.
لينک ثابت |
Saturday, October 21, 2006
وَلَا تَقُولَنَّ لِشَيْءٍ إِنِّي فَاعِلٌ ذَلِكَ غَداً - إِلَّا أَن يَشَاءَ اللَّهُ!
سلام عليکم، آقا من خداييش حرفی واسه گفتن ندارم اينم که دارم مينويسم مال اينه که وحيد احسانی بهم ايميل زده گفته چرا ماه رمضان تعطيل کردی، بنويس! ما هم که کلاً تو مراممون نيست داش وحيد چيزی بگه بهمون، ما بگيم نه -حتی اگه منجر به نقض کردن حرفی که 20 سانتیمتر پايينتر نوشتيم بشه. وحيد احسانی جزو معدود آدماييه که بعد 13-12 سال رفاقت، من هنوز گناهی ازش نديدم و با خيال راحت پشت سرش نماز ميخونم. کلّی هم خاطره داريم باهاش که آخريش مال همين 3-2 ماه پيشه که جفتمون داشتيم غرق ميشديم تو دريا! جدی! S: اخيراً خبر رسيده که وحيد ما هم به سلامتی بععععععله! (: تبريک به وحيد عزيز و تبريکات مخصوص و مضاعف به خانومشون به خاطر اينکه خداييش دلِ خوووووب پسری رو بردن... (:
پ.ن. ضمناً حاج ياسر هم ديگه مرامبازی رو ترکونده و فايل 16مگی شبای احيا رو -با اون اينترنت دربِپيت ايران- ارسال کرده که خدايش خير کثير دهاد! البت اينجا هم الحمدلله مجالسی برقرار بود و بر خلاف انتظار ما، تيريپ هم اصلا سوسولبازی نبود! در اين حد که شب بيست و يکم، وسط سينه زنی، خودِ حاجی جَوگير شد عبا و عمامه رو کند و اومد وسط! (;
لينک ثابت |
Saturday, September 23, 2006
وَذَا النُّونِ إِذ ذَهَبَ مُغَاضِبًا فَظَنَّ أَن لَّن نَّقْدِرَ عَلَيْهِ فَنَادَى فِي الظُّلُمَاتِ أَن لّا إِلَهَ إِلاَّ أَنتَ سُبْحَانَكَ إِنِّي كُنتُ مِنَ الظَّالِمِينَ فَاسْتَجَبْنَا لَهُ وَنَجَّيْنَاهُ مِنَ الْغَمِّ وَكَذَلِكَ نُنجِي الْمُؤْمِنِينَ...
من ماه رمضان امسال يه حاجت دارم که -با تقريب خوبی- محال عقلی محسوب ميشه، اما به هرحال هر چی باشه إِنِّي أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لاَ تَعْلَمُونَ! (-B
پ.ن. وبلاگ تا آخر ماهِ مبارک تعطيله. لطف کنيد و ما رو از دعا فراموش نکنيد... (:
لينک ثابت |
Friday, September 22, 2006
البته اينکه آدم دانشکدهش بولوار سهرورد باشه و را به را با ياسر و علی مقدم و حميد و فرشيد گولّه کنه بره فرحزاد ديزی قليون صفای خاص خودشو داره، اما به هر حال بايد با شرايط کنار اومد ديگه! اينا همکلاسيای جديد هستن، کم کم دارن راه ميفتن!
توضيح: اين موجودات همه دانشجوی دکترا هستن، اونيم که اون وسطه قليونه!
پ.ن.1. پينگ پنگ رو هم ديشب اينيشييت کرديم شکر خدا! پ.ن.2. تو بيزنس اسکول يه فوتبال دستی هم داريم! من خداييش تا حالا خودمو کنترل کردم دست نزدم بهش! بروبکس دوره تابستون المپياد تأييد ميکنن که فوتبال دستی ميتونه مسير زندگی آدم رو عوض کنه!
لينک ثابت |
Sunday, September 17, 2006
در راستای اينکه همشهريان مونترالی منظره خونهشون رو تو وبلاگ گذاشتن، اينم "ويو" خونه -موقت- ما (در حقيقت خونهی آيدين که من در اون مشغول انجام عمليات چتربازي هستم)
بعله ديگه اينا قبر هستن! ما مشرف به بزرگترين قبرستان کانادا هستيم! S-: ((:
پ.ن.1. نکته مثبت قضيه اينه که فقط کافی سرمونو از پنجره بيرون بياريم تا حسابی متذکِّر آخرت بشيم! p-: پ.ن.2. البته ويو های قشنگتری هم داريم بابا (-B
لينک ثابت |
Saturday, September 16, 2006
ای بریده آن لب و حلق و دهان / که کند تف سوی مه یا آسمان تف برویش باز گردد بی شکی / تف سوی گردون نیابد مسلکی تا قیامت تف برو بارد ز ربّ / همچو تبّت بر روان بولهب شمع حق را پف کنی تو ای عجوز / هم تو سوزی هم سرت ای گندهپوز کی شود دریا ز پوز سگ نجس / کی شود خورشید از پف منطمس چون تو خفاشان بسی بینند خواب / کین جهان ماند یتیم از آفتاب مه فشاند نور و سگ عو عو کند / سگ ز نور ماه کی مرتع کند آسمانها بندهی ماه ویاند / شرق و مغرب جمله نانخواه ویاند زانکه لولاک است بر توقیع او / جمله در انعام و در توزیع او گر نبودی او نیابیدی فلک / گردش و نور و مکانیّ ملک رزقها هم رزقخواران ویاند / میوهها لبخشک باران ویاند
-- مثنوی-جلالالدّين محمد بلخي
پ.ن. البته انشاءالله قصد ايشان فقط نقل قول بوده و منظور ما هم همان امپراتور کذائي بيزانس است طبيعتاً.
لينک ثابت |
Friday, September 08, 2006
ما گدايان خيل سلطانيم / شهر بند هواي جانانيم بنده را نام خويشتن نبود / هر چه ما را لقب دهند آنيم گر برانند و گر ببخشايند / ره به جاي دگر نميدانيم چون دلارام ميزند شمشير / سر ببازيم و رخ نگردانيم
نيمه شعبان مبارک... (:
لينک ثابت |
Friday, August 25, 2006
از جان طمع بريدن آسان بود وليکن / از دوستان جانی مشکل توان بريدن
لينک ثابت |
Wednesday, June 14, 2006
طاقت ماندن در اين سراي به سر شد حوصله و صبر ز اندازه بدر شد هر چه زدم ناله و افغان چه ثمر شد اشك و تب و آه و ناله جمله هدر شد هر چه زدم ناله و افغان چه ثمر شد هيچ نيامد نواي دلبر دلدار!
شام نخوابيدم از تلالؤ رويت روز نجنبيدهام ز جادوي بويت اشك گره خورده در تسلسل مويت دست چو شاخ درخت خشك به سويت آبله زد پاي از تردّد كويت چند چو ديوانگان به كوچه و بازار؟!
ضجه زدم گاه شام و گاه دم چاشت عشق تو دردم نه كم نمود و نه برداشت ناز تو زخمم بخست و زخم دگر كاشت گر دل ما عشق دلبر دگري داشت حرمت اين هاي و هوي و ولوله ميداشت چند چو ديوانگان به كوچه و بازار؟!
اهل حرم سرفراز و فخر فروشند سلسله كشتگان كه بي لب و گوشند دسته مستان همه به جوش و خروشند زمره عشاق توكه حرف نيوشند با من مسكين زار جمله خموشند از كه بجويم علاج اين دل بيمار؟!
روي من آيينه دار روي تو گرديد يا كه به هر سو كه گشت، روي تو گرديد قلب چو جام خمار سوي تو گرديد يا كه تو ساقي شدي سبوي تو گرديد دل همه جا را به جستجوي تو گرديد يا تو بجستي و دل به خويش گرقتار!
خستهام از اضطراب چرخه مينا خستهام از فكرت نيامده فردا خستهام از مردمان بي سر و بي پا خستهام از هاي هاي و قهقهه غوغا خستهام آسوده ام كنيد خدا را در پي منزلگه و ز قافله بيزار!
عاشق تو تا كند فراق فراموش نوش كند دم به دم ز باده پرجوش آتش عشقش نگشت زين همه خاموش ليك ز اقبال بد به ميكده اش دوش صد غل و زنجير زد به گردن و بر دوش محتسب مست بي حياي جفاكار!
محتسبش مي كشد مگر زندش پي تا نخورد مي از اين سپس به دف و ني هر چه بنوشد به راز مي نبرد پي گرچه بنوشيد جرعه جرعه پياپي تلخ بخندد هنوز عكس تو بر مي عكس تو بر مي بماند و مست تو بر دار!
اي كه نوازي مرا و ناز كني نيز يا مگشا روي يا ز وصل مپرهيز دست مكن باز ، گر كني به من آويز يا شكر از لب مريز يا به لبم ريز يا به برم گير تنگ يا ز برم خيز يا بكشم خوار و زار يا نگهم دار!
دف به كف آريد، مه ز خانه برون شد چنگ به چنگ آوريد، گاه جنون شد چشم بگيريد هان، به فكر فسون شد طره مشكينش از حجاب برون شد تاب دو زلفش دو نون كن فيكون شد گفت گرفتار شو، شديم گرفتار!
-- احمد آقا محبّی آشتيانی
لينک ثابت |
Wednesday, May 10, 2006
در راستای اينکه چنديست ما -دور از جون- نطقمان کور شده و نوشتنمان نمياد، علیالحساب شما تنبور و آواز درويش حياتی رو گوش کنيد و حالشو ببريد تا بعععد! (:
علی گويم علی جويم - درويش حياتی
لينک ثابت |
Sunday, April 23, 2006
آقا ما از همان اوان طفوليت که ميرفتيم تو کوچه با اميد شميرانی و وحيد آزاد و کامران نجفزاده و متی ميرزايی و محمود مهران، فوتبال -و البته استپ هوايی و کارتبازی و هفسنگ- بازی ميکرديم، استقلالی بوديم؛ اون اوايل، دورهای که اين ژنرال قلعهنويی فعلی، هنوز اسمش اردشير بود و تازه از شاهين اومده بود، دوره جعفر مختاريفرد، مرتضی يکه، شاهرخ بيانی، عبدالعلي چنگيز، و رضا احدی (آره، جسارتاً همون دورهای که شماها به سيبزمينی ميگفتين ديبدمينی! p:) ما استقلالی بوديم؛ اون سالی که استقلال رفته بود دسته سه، را به را از پيام گچ خراسان و شهرداری ساری ميباخت -و ما متلکش رو ميخورديم- استقلالی بوديم؛ سر کلاس يکِ دو هم تو بازی استقلال پرسپوليس که با ايمان رحمتی و بابک فرهادی و بهمن دارالشفا استقلال وايميستاديم -هر چند که خشايار تشتزر اينا لولهمون ميکردن- اما بازم ما استقلالی بوديم؛ حالا که تيم قهرمان شده که ديگه جای خود دارد! (;
پ.ن. در همين راستا، متلکهای جناب دکتر هم باحال بيد! (;
لينک ثابت |
Sunday, April 16, 2006
مُّحَمَّدٌ رَّسُولُ اللَّهِ وَالَّذِينَ مَعَهُ أَشِدَّاء عَلَى الْكُفَّارِ رُحَمَاء بَيْنَهُمْ تَرَاهُمْ رُكَّعًا سُجَّدًا يَبْتَغُونَ فَضْلا مِّنَ اللَّهِ وَرِضْوَانًا سِيمَاهُمْ فِي وُجُوهِهِم مِّنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذَلِكَ مَثَلُهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَمَثَلُهُمْ فِي الإِنجِيلِ كَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوَى عَلَى سُوقِهِ يُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِيَغِيظَ بِهِمُ الْكُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ مِنْهُم مَّغْفِرَةً وَأَجْرًا عَظِيمًا (الفتح:29)
محمد [صلی الله عليه و آله] پيامبر خداست و كسانى كه با اويند بر كافران سختگير [و] با همديگر مهربانند؛ آنان را در ركوع و سجود مىبينى که فضل و خشنودى خدا را خواستارند؛ از اثر سجود، نشان آنان در چهرههاشان نمايان است؛ اين صفت ايشان است در تورات، و مثل آنها در انجيل چون كِشتهاى است كه جوانه خود برآورد و آن را مايه دهد تا ستبر شود و بر ساقههاى خود بايستد و دهقانان را به شگفت آورد؛ تا از [انبوهى] آنان [خدا] كافران را به خشم دراندازد؛ خدا به كسانى از آنان كه ايمان آورده و كارهاى شايسته كردهاند آمرزش و پاداش بزرگى وعده دادهاست.
عيد مبارک! (:
لينک ثابت |
Saturday, April 01, 2006
اوکی! من ديگه شاک زدم. برادران و خواهران ايمانی –علی الخصوص حضرات مقيم خارجه- يه مشورتی بدين ببينم کجا برم از بين کويينز و مکمستر و مکگيل؟ در راستای اينکه فکر معقول بفرما گل بیخار کجاست، هر کدوم يه عيب و ايرادی دارن؛ کويينز تو رنکينگ از همه بالاتره (تو رنکينگ بيزينسويک، اسکول اوّل کانادا بلکه اولِ نان يو.اِسِه) ولی شهرش کوچيک و دورافتادس فاز نميده، مکگيل جای خوشناميه و رَنکش خوبه (تو رنکينگ فايننشال تايمز، سومه تو کانادا) ولی شهرش فرانسویه منم که فرنچ بيلميرم، مکمستر هم که اصلاً قربونش برم نيست تو رنکينگ! (همشون پیاچدی اين بيزينس يا منجمنت هستن با گرايش امآیاس و صبغهی بيهيويورال.) خودم بيشتر به دلمه که برم مکمستر؛ تعارف که نداريم من خيليم عشق علمآموزی نيستم، ترجيح ميدم يه جايی برم که همچينی يه نموره dodarable هم باشه، آدم بتونه اين 4-5 سال زندگی هم بکنه. هميلتون اصولاً خوش ميگذره، دوستای خوبی هم دارم اونجا، اينکلودينگ مازيار و رامين و افشين که همشون بَروبَکس بسيار بسيار رديفی هستن و کلاً ميشه با خيال راحت آويزنشون شد. ضمنا سوپروايزرم هم استاد باحاليه (باحال با معيارهای خودم البته؛ مثلا جمعهها با هم ميريم نمازجمعه!). اين از اين! اما از يه طرفم دلم نمياد از اعتبار کويينز و مکگيل بگذرم. حالا شماها –مخصوصا اگه از اوضاع مونترال اطلاع دارين- يه ذره ارشادم کنين بگين چه کنم. ميدونم معمولاً حسش نيس آدم جواب بده، ولی خداييش يه نظر مشورتی از خودتون دروکنين و خانوادهای را از نگرانی برهانيد. به کسايی که جواب درست بدن به قيد قرعه هزار دستگاه پيکان جوانان قرمز (گوجهاي) مدل 56 (دو کاربراته) به همراه يک دوره کامل آلبوم استاد يساری جاييزه ميدم. يالّا! يا ايميل بزنين يا اين پايين رو پر کنين خودش اتوماتيکاً ايميل ميشه. لطفاً دودر نکنين، باريکلا!
پ.ن. اين سيستم پايين گاهی مَللَق ميزنه، ترجيحاً يه ايميل بزنين به sa_akhlagh@yahoo. آقا جدّيه قضيه ها! جواب بدين مراماً!
لينک ثابت |
عشق کاريست که موقوف هدايت باشد! نگفتم از قطار جا ميمونيم؟! D: آقا اين سری من خداييش 45 دقيقه قبل حرکت، تو ايستگاهِ راهآهن بودم، اما بازم طبق معمول...!!! ((: البته شکر خدا رفتيم بالاخره با اتوبوس! (-B
به ترتيب روحالله، سعيد، يونس، علی اقبال، و دکتر آرام؛ ابوالحسن هم بود، جای حامد و مهدی هم قويّاً خالی بود!
لينک ثابت |
Monday, March 27, 2006
وَ مِنْ كَلاَمٍ لَهُ -عليهالسلام- قَالَهُ وَ هُوَ يَلِي غُسْلَ رَسُولِ اَللَّهِ -صلّیاللهعليهوآله- وَ تَجْهِيزَهُ بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اَللَّهِ لَقَدِ اِنْقَطَعَ بِمَوْتِكَ مَا لَمْ يَنْقَطِعْ بِمَوْتِ غَيْرِكَ مِنَ اَلنُّبُوَّةِ وَ اَلْإِنْبَاءِ وَ أَخْبَارِ اَلسَّمَاءِ... وَ لَوْ لاَ أَنَّكَ أَمَرْتَ بِالصَّبْرِ وَ نَهَيْتَ عَنِ اَلْجَزَعِ لَأَنْفَدْنَا عَلَيْكَ مَاءَ اَلشُّئُونِ... بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي اُذْكُرْنَا عِنْدَ رَبِّكَ وَ اِجْعَلْنَا مِنْ بَالِكَ
از سخنان اميرالمؤمنين عليهالسلام است در هنگام غسل و تدفين رسول خدا صلواتاللهوسلامهعليهوآله: پدر و مادرم به فدايت يا رسولالله! با مرگ تو چيزی گسسته شد که هرگز با مرگ ديگران گسسته نشده بود و آن رشته نبوت و پيامها و اخبار آسمانی بود... اگر ما را به شكيبايى فرمان نداده بودى و از بيتابی منع نكرده بودى، آنقدر مىگريستيم تا سرشكمان را به پايان رسانيم... پدر و مادرم به فدايت! در پيشگاه پروردگارت از ما ياد کن و ما را در خاطر خود دار!
نهج البلاغه - بخشي از خطبه 235
لينک ثابت |
Sunday, March 26, 2006
آقا جان! فعلا که خبري نيست! اگه احياناً پذيرش گرفتم دَندَم نرم شيرينی هم ميدم، حقالسکوت هم ميدم، حقالچايی هم ميدم، مستمری بازنشستگی، پاداش افزايش توليد، هزينه اياب و ذهاب، حق مسکن و عائلهمندی و اولاد ذکور بالای 25 سال هم ميدم! تو فقط سرِ جدّت يک هفته آروم باش! حلللللللله؟!!! ((:
پ.ن. من -اگه باز طبق معمول از قطار جا نمونم- انشاءالله يه دو سه روزی دارم ميرم خودمو ببندم پنجره فولاد، نيستم که جواب ياوهگويان شرق و غرب رو بدم، بالاغيرتاً خودتون انسان باشيد تو اين مدت! (;
لينک ثابت |
Sunday, March 12, 2006
تنيده ياد تو در تار و پودم ميهن ای ميهن بود لبريز از عشقت وجودم ميهن ای ميهن تو بودم کردی از نابودی و با مهر پروردی فدای نام تو بود و نبودم ميهن ای ميهن به هر مجلس به هر زندان به هر شادی به هر ماتم به هر حالت که بودم با تو بودم ميهن ای ميهن اگر مستم اگر هشيار اگر خوابم اگر بيدار به سوی تو بود روی سجودم ميهن ای ميهن
تصنيف ياد تو - محمدرضا شجريان پ.ن.1. فايلش 1.5 مِگِه، صبر کنيد بياد... قشنگه! (از اينجا) پ.ن.2. آقا چنديست که ما برگشتيم به ميهن. نکته قابل تفتی هم نيست فعلا! s-:
لينک ثابت |
Monday, January 09, 2006
ما که دستمون از دنيا کوتاس، شماها پاشين برين سهراه ضرّابخونه، دشتستان دوم، حسينيه حاجيان، دعای عرفه رو با دکتر اسدی گرمارودی بخونين. يه مقدار اشک بريزين بلکه آدم شدين! <-:
پ.ن. حالا من يه چيزی گفتم! قبلش چک کنين ببينين امسال هم برنامه طبق روال سنواتی هست يا نيست!
لينک ثابت |
Saeed AkhlaghpourSaeed AkhlaghpourMohammad Taherzadeh Sani
|