| |
اصل صفحه آرشيو
درّوگهر پرتاب نامه
منو
بغل
Friday, April 30, 2004
"من نميدانم.
- و همين درد مرا سخت ميآزارد-
كه چرا انسان،
اين دانا،
اين پيغمبر،
در تكاپوهايش،
- چيزي از معجزه آن سو تر ـ !
ره نبردهاست به اعجاز محبت،
چه دليلي دارد؟
چه دليلي دارد،
كه هنوز،
مهرباني را نشناخته است؟
و نمی داند در يك لبخند،
چه شگفتيهائي پنهان است!
من برآنم كه در اين دنيا
خوب بودن به خدا، سهلترين كار است.
و نمی دانم،
كه چرا انسان،
تا اين حد،
با خوبي بيگانه است
وهمين درد مرا سخت میآزارد."
-- فريدون مشيری
لينک ثابت |
Thursday, April 29, 2004
وقتی داداشا اومدن پيش جناب يعقوب که "يا ابانا استغفرلنا ذنوبنا انا کنّا خاطئين"، گفت "سوف استغفر لکم ربی"!
ميگن اين "سوف" مال اين بوده که جناب يعقوب منتظر شب جمعه بوده.
می دونستين؟!
لينک ثابت |
"For what shall it profit a man, if he shall gain the whole world, and lose his own soul?!"
-- Mark 8:36
لينک ثابت |
Wednesday, April 28, 2004
| راستی اين عکس توووپ وقايع اتفاقيه رو ديدين ديگه؟! ابطحی داره يواشکی از خاتمی عکس می گيره! مارمولک! D:
لينک ثابت |
"...قربان شما! شماها رو عشقه! دوستان ته سالنی مون ام عشقه!
دلم تنهاترين دلهاست اينجا
که از دست رفاقت تير خورده
دلم با پای خسته لنگ لنگون
دل زخميشو از کوی تو برده
قديما مونس و يارش تو بودی
ولی حالا دلم تنهاترينه
چه خوش بودم به حرفای دروغت
که عشق من پناه آخرينه!
که عشق من پناه آخرينه...
خسته ام من! خسته ام من!
عشق! همه تون عشق...
خسته ام من! خسته ام من!
مث مرغ بال و پر شکسته ام من!
سالها کنج قفس نشسته ام من
..."
-- استاد جواد يساری D:
آدم استاد يساری گوش می کنه طبيعتا ياد جناب پرفسور می افته ديگه!
ای... يادش به خير! با دکتر و ترايدنت و آی رحمتی و جناب پرفسور ، عالمی داشتيم ها! ياد باد!
پ.ن. مردم با چی نوستالژی در می کنن، ما با چی؟! D:
لينک ثابت |
Tuesday, April 27, 2004
"وقتی جهان از ريشه جهنم
آدم از ريشه عدم
و سعی از ريشه يأس می آيد،
وقتی که يک تفاوت ساده در حرف
کفتار را به کفتر تبديل می کند،
بايد به بی تفاوتی واژه ها
و واژه های بی تفاوتی
مثل نان دل بست،
نان را از هر طرف که بخوانی
نان است!"
--قيصر امين پور
لينک ثابت |
Monday, April 26, 2004
ببينم! نکنه واقعا انتظار دارين وقتی رئال و استقلال باختن، من بازم بيام اينجا واسه شما شرّوور بنويسم، هان؟!
من حاضر بودم يه درس سه واحدی بيفتم، رئال اينجوری از بارسلون نخوره!
پاک آبروريزی شد!
لينک ثابت |
اندر غزل خويش نهان خواهم گشتن
تا بر لب تو بوسه دهم چونش بخوانی!
"خواجه بوالفتحِ شيخ گفت که روزی قوّال در خدمت شيخ اين بيت برمی گفت که:
اندر غزل خويش نهان خواهم گشتن
تا بر لب تو بوسه دهم چونش بخوانی
شيخ از قوّال پرسيد که اين بيت کِراست؟ گفت عماره گفته است. شيخ برخاست و با جماعت صوفيان به زيارت خاک عماره شد."
-- اسرار التوحيد فی مقامات الشيخ ابی سعيد
لينک ثابت |
Sunday, April 25, 2004
"چقدر امروز زیبا شده ای، نگاهت برق عجیبی دارد. موهایت را هم که برایم پریشان کرده ای...
اگر قند بدهم برایم عرعر هم می کنی؟"
راستی دقت کردين که چند وقته من دارم فقط نک و نال می کنم؟! پس اگه 18 سالتون تموم شده، خيلی هم پاستوريزه نيستين، برين اينجا يه کم بخندين.
لينک ثابت |
من آن نگين سليمان به هيچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
لينک ثابت |
| ببين! يا من آنرمال هستم، يا بقيه؛ من که نيستم! /-:
لينک ثابت |
Friday, April 23, 2004
"باور نداشتم كه گل آرزوي من
با دست نازنين تو بر خاك اوفتد
با اين همه هنوز به جان مي پرستمت
باالله اگر كه عشق چنين پاك اوفتد
مي بينمت هنوز به ديدار واپسين
گريان درآمدي كه : فريدون خدا نخواست
غافل كه من به جز تو خدايی نداشتم
اما دريغ و درد نگفتی چرا نخواست
بيچاره دل خطاي تو در چشم او نكوست
گويد به من : هر آنچه كه او كرد خوب كرد
فرداي ما نيامد و خورشيد آرزو
تنها سپيده اي زد و آنگه غروب كرد
بر گور عشق خويش شباهنگ ماتمم
داني چرا نواي عزا سر نمی كنم
تو صحبت محبت من باورت نبود
من ترك دوستی ز تو باور نمی كنم
پاداش آن صفای خدايی كه در تو بود
اين واپسين ترانه ترا يادگار باد
ماند به سينه ام غم تو يادگار تو
هرگز غمت مباد و خدا با تو يار باد
ديگر ز پا فتاده ام اي ساقي اجل
لب تشنه ام بريز به كامم شراب را
اي آخرين پناه من آغوش باز كن
تا ننگرم پس از رخ او آفتاب را"
-- فريدون مشيری
خيلی قشنگه، نيست؟!
ميشه حال عمو فريدون رو وقتی که اينو می نوشته حدس زد!
لينک ثابت |
Thursday, April 22, 2004
امروز بلاگر بهم گفت چون شما خيلی کارت درسته، بيا يه اکانت gmail گوگل بهت بديم! <-:
من از الان شدم saeed1980 {at} gmail.com
جدی جدی يه گيگ جا داره!
لينک ثابت |
"همه تشنه لبیم ساقی کجایی .... گرفتار شبیم ساقی کجایی ... اگه سبو شکست عمر تو باقی ... که اعتبار می تویی تو ساقی... اگه میکده امروز شده خونه تزویر... تو محراب دل ما تویی تو مرشد و پیر ... میگن مستی گناهه به انگشت ملامت ... باید مستا رو حد زد به شلاق ندامت... سبوی ما شکسته در میکده بسته ... امید همه ما به همت تو بسته ... به همت تو ساقی تو که گره گشایی ... تو که ذات وفایی همیشه یار مایی ...همه به جرم مستی سر دار ملامت ... میمیریم و میخونیم سر ساقی سلامت.."
به قول اميرپويان، هایده با عرق میچسبه، سیاوش قمیشی هم با شیر کاکائو! D-:
لينک ثابت |
بازی اول رو عليفر خراب کرد، بازی دوم رو مارکوس مرک بی جنبه.
تو اين چهار تا تيم، من از موناکو خوشم اومد، بنابراين می شه از حالا مطمئن بود که موناکو قهرمان نمی شه. (-B
لينک ثابت |
Wednesday, April 21, 2004
| حيف اين بازی قشنگ! عليفر اوشکول! )):
لينک ثابت |
قسمتی از گزارش کارگروهی درس سازماندهی که عينا به جناب استاد تحويل داديم! D:
"گروه ما، پس از بررسی های اوليه، و با توجه به شخصيت اعضای آن، شأن خود را اجلّ از آن ديد که مشغول ساختن کاردستی شود. در اين مرحله برخی از گروه های ديگر به ما پيشنهاد ائتلاف برای ايجاد يک انحصار در بازار را ارائه دادند که گروه ما به دليل محذورات اخلاقی از پذيرفتن آن خودداری کرد (البته با در نظر گرفتن اينکه چنين کاری احتمالا تا حدی نيازمند کار فکری بود، رد اين پيشنهاد از سوی ما کاملا منطقی بود)….
…به عنوان راهکاری ديگر، تطميع و بعضا تهديد دستياران استاد نيز مورد توجه قرار گرفت که نهايتا 500 چوق نيز از اين راه حاصل شد.
از ديگر اقدامات گروه فروش چند درنا و ستاره سرقتی به استاد بود که هر چند، درمقايسه با ديگر فعاليت ها، ارزش مادی چندانی برای گروه به ارمغان نياورد، اما نفس عمل برای ما جذابيت داشت. همچنين گروه ما، برای اثبات حسن نيت، در فروش تعدادی کاغذ رنگی که از بيرون از محيط بازار خريداری شده بود نيز، با يکی از گروه ها همکاری کرد…."
لينک ثابت |
Sunday, April 18, 2004
...طَبِيبٌ دَوَّارٌ بِطِبِّهِ قَدْ أَحْكَمَ مَرَاهِمَهُ وَ أَحْمَى مَوَاسِمَهُ يَضَعُ ذَلِكَ حَيْثُ اَلْحَاجَةُ إِلَيْهِ مِنْ قُلُوبٍ عُمْيٍ وَ آذَانٍ صُمٍّ وَ أَلْسِنَةٍ بُكْمٍ...
...پزشک دوره گردی است که در ميان بيماران می گردد، داروها و مرهمهاى خود را مهيا كرده است و ابزار جراحى خويش گداخته است . تا هر زمان كه نياز افتد آن را بر دلهاى نابينا و گوشهاى ناشنوا و زبانهاى ناگويا برنهد...
-- اميرالمؤمنين (در وصف پيامبر اکرم صلوات الله و سلامه عليه و آله)
لينک ثابت |
تا بدينجا بهر دينار آمدم
چون رسيدم مست ديدار آمدم
بهر نان شخصی سوی نانوا دويد
داد جان چون حسن نانوا را بديد
بهر فرجه شد يکی در گلستان
فرجه ی او شد جمال باغبان
همچو اعرابی که آب از چه کشيد
آب حيوان از رخ ساقی چشيد
لينک ثابت |
Thursday, April 15, 2004
بگذاريد و بگذريد.
ببينيد و دل مبنديد.
چشم بيندازيد و دل مبازيد.
که دير يا زود بايد گذاشت و گذشت.
-- ظاهرا منسوب به اميرالمؤمنين (صلوات الله و سلامه عليه) /-:
لينک ثابت |
Wednesday, April 14, 2004
سخن در احتياج ما و استغنای معشوق است
چه سود افسونگری ای دل که در دلبر نمی گيرد؟! /-:
لينک ثابت |
Tuesday, April 13, 2004
فرق است ميان آن که يارش در بر
با آن که دو چشم انتظارش بر در
لينک ثابت |
Monday, April 12, 2004
"رفتار من عادی است
اما نمی دانم چرا
اين روزها
از دوستان و آشنايان
هر کس مرا می بيند
از دور می گويد
اين روزها انگار
حال و هوای ديگری داری!
اما، من مثل هر روزم
با آن نشانه های ساده
و با همان امضا، همان نام
و با همان رفتار معمولی
مثل هميشه ساکت و آرام
اين روزها تنها
حس می کنم گاهی کمی گيجم!
گاهی کمی گنگم!
حس می کنم
از روزهای پيش
قدری بيشتر
اين روزها را دوست می دارم
گاهی از تو چه پنهان
با سنگها آواز می خوانم
و قدر بعضی لحظه ها را خوب می دانم
اين روزها گاهی
از روز و ماه و سال
از تقويم
از روزنامه بی خبر هستم
حس می کنم گاهی کمی کمتر
گاهی شديداً بيشتر هستم
حتی اگر می شد بگويم
اين روزها گاهی خدا را هم
يک جور ديگر می پرستم
از جمله ديشب هم
ديگرتر از شبهای بی رحمانه ديگر بود
من کاملاً تعطيل بودم!
اول نشستم خوب
جورابهايم را اتو کردم!
تنها حدود هفت فرسخ
در اتاقم راه رفتم
با کفشهايم گفتگو کردم!
و بعد از آن هم
رفتم تمام نامه هايم را زير و رو کردم
دنبال آن افسانه ی موهوم
دنبال آن مجهول گشتم
و سطر سطر نامه ها را جستجو کردم
چيزی نديدم
تنها يکی از نامه هايم
بوی غريب و مبهمی می داد!
انگار
از لا به لای کاغذ تا خورده ی نامه
بوی تمام ياسهای آسمانی
احساس می شد،
ديشب دوباره بی تاب
در بين درختان تاب خوردم
از نردبان ابرها تا آسمان رفتم
در آسمان گشتم
و جيبهايم را
از پاره های ابر پر کردم
جای شما خالی!
يک لقمه از حجم سفيد ابرهای ترد
يک پاره از مهتاب خوردم
ديشب پس از سی سال فهميدم
که رنگ چشمانم کمی "ميشی" است!
و بر خلاف سالهای پيش
رنگ بنفش و ارغوانی را
از رنگ آبی دوست تر دارم!
ديشب برای اولين بار
ديدم که نام کوچکم ديگر
چندان بزرگ و هيبت آور نيست!
اين روزها ديگر
تعداد موهای سفيدم را نمی دانم،
گاهی برای يادبود لحظه ای کوچک
يک روز کامل جشن می گيرم،
گاهی صد بار در يک روز می ميرم
حتی
يک شاخه لز محبوبه های شب
يک غنچه ی مريم برای مردنم کافی است!
گاهی نگاهم در تمام روز
با عابران ناشناس شهر
احساس گنگ آشنايی دارد
گاهی دل بی دست و پا و سر به زيرم را
آهنگ يک موسيقی غمگين هوايی می کند!
اما
غير از همين حسها که گفتم
و غير از اين رفتارهای معمولی
و غير از اين حال و هوای ساده و عادی
حال و هوا ديگری
در دل ندارم
رفتار من عادی است"
قيصر امين پور
لينک ثابت |
Saturday, April 10, 2004
Friday, April 09, 2004
در راستای اون تريپی که ديشب اومدی، اينا رو از ما بپذير! البت اينا حکماً مؤدبانه هاشه! p:
چاکرتيم؛ نوکرتيم؛ شلتيم؛ شولتيم؛ عبدتيم؛ عبيدتيم؛ زيرسيگاريتيم؛ آشغال گوشتتيم؛ آفتابه تيم؛ بندکفشتيم؛ تف کن توش شنا کنيم؛ جيرجيرکتيم؛ رعدوبرقتيم؛ سوسکتيم؛ نمره کفشتيم؛ اسيرتيم؛ پکرتيم؛ حقيرتيم؛ پخش و پلاتيم؛ اوچيکتيم؛ حيرونتيم؛ خاک پاتيم؛ ديوونه تيم؛ زمين خوردتيم؛ گرگرفته تيم؛ مرده حيرتتيم؛ مفلستيم؛ تخته پوسيده کفش پاتيم؛ فقيرتيم؛ قراضتيم؛ گليم زير پاتيم؛ لاستيک ساييده ماشينتيم؛ زيپ شلوارتيم؛ موش موشکتيم؛ چمن فوتبالتيم؛ لگدخوردتيم؛ سوسک آب انبارتيم؛کوليت روده تيم؛ شيپيش بدنتيم؛ لای عاج کفشتيم؛ مگستيم؛ قالپاقتيم؛ رفتيم؛ چمنتيم؛ اسکرين سيورتيم، کليک کن محو شيم؛ خرابتيم به مولا !
لينک ثابت |
Thursday, April 08, 2004
5 ساله که هر بار می رم کتابخونه مرکزی، دلم نمیاد اينو نخونم!
"تصور نكنيد كه من با زندگي به سبك و سياق متظاهران به روشنفكري نا آشنا هستم، خير من از يک راه طي شده با شما حرف ميزنم .من هم سالهاي سال در يكي از دانشكدههاي هنري درس خواندهام، به شبهاي شعر و گالري هاي نقاشي رفته ام.موسيقي کلاسيک گوش داده ام. ساعتها از وقتم را به مباحثات بيهوده درباره چيزهايي كه نميدانستم گذراندهام.
من هم سالها با جلوه فروشي و تظاهر به دانايي بسيار زيستهام. ريش پروفسوري و سبيل نيچهاي گذاشتهام و كتاب «انسان تك ساختي» هربرت ماركوز را -بيآنكه آن زمان خوانده باشماش- طوري دست گرفتهام كه ديگران جلد آن را ببينند و پيش خودشان بگويند:«عجب فلاني چه كتاب هايي ميخواند، معلوم است كه خيلي ميفهمد.»...
اما بعد خوشبختانه زندگي مرا به راهي كشانده است كه ناچارشدهام رودربايستي را نخست با خودم و سپس با ديگران كنار بگذارم و عميقاً بپذيرم كه«تظاهر به دانايي» هرگز جايگزين «دانايي» نميشود، و حتي از اين بالاتر دانايي نيز با «تحصيل فلسفه» حاصل نميآيد. بايد در جست و جوي حقيقت بود و اين متاعی است كه هركس براستي طالبش باشد، آن را خواهد يافت، و در نزد خويش نيز خواهد يافت."
-- سيد مرتضی آوينی
لينک ثابت |
Wednesday, April 07, 2004
| ای کسانی که از کلاس EC اينجا آمده ايد، مگر کار و زندگی نداريد؟ برويد.
لينک ثابت |
Tuesday, April 06, 2004
راستی! هر گونه ارتباط نوشته های اينجا با من قوياً تکذيب می شود.
پ.ن. من کجام؟ اينجا کجاس؟ اين ....؟!
لينک ثابت |
چه معنی داره رئال ببازه؟! /-: )):
ولی کلا حال کردم مورينتس گل زد!
لينک ثابت |
Saturday, April 03, 2004
"پر كن پياله را
كاين آب اتشين
ديريست ره به حال خرابم نميبرد !
اين جام ها كه در پي هم ميشود تهي
درياي آتش است كه ريزم به كام خويش
گرداب مي ربايد و آبم نميبرد !
من با سمند سركش و جادوئي شراب
تا بيكران عالم پندار رفته ام
تا دشت پر ستاره انديشه هاي گرم
تا مرز ناشناخته مرگ و زندگي
تا كوچه باغ خاطره هاي گريزپا
تا شهر يادها
ديگر شراب هم
جز تا كنار بستر خوابم نميبرد !
هان اي عقاب عشق
از اوج قله هاي مه آلود دور دست
پرواز كن به دشت غم انگيز عمر من
آنجا ببر كه شرابم نمي برد !
آن بي ستاره ام كه عقابم نمي برد !
در راه زندگي
با اينهمه تلاش و تمنا و تشنگي
با اينكه ناله ميكشم از دل كه : آب ... آب !
ديگر فريب هم به سرابم نميبرد !
پر كن پياله را !"
-- هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سايه)
لينک ثابت |
Saeed AkhlaghpourSaeed AkhlaghpourMohammad Taherzadeh Sani
|