Balaa Logo

 

اصل صفحه
آرشيو درّوگهر
پرتاب نامه
منو بغل

Tuesday, March 30, 2004

خُنُک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش
                        بنماند هيچش الّا هوس قمار ديگر

   لينک ثابت   




Monday, March 29, 2004
خدايا امشب اين می را حلالم کن حلالم کن

   لينک ثابت   




Saturday, March 13, 2004
اون شب، کنار آتيشی که تو ساحل درست کرديم، رضا سازدهنی می زد. اين رو خونديم! ياد باد!

"ارغوان! شاخه همخون جدا مانده ی من
آسمان تو چه رنگ است امروز ؟
آفتابي ست هوا ؟ يا گرفته است هنوز؟

من در اين گوشه که از دنيا بيرون است
آسماني به سرم نيست
از بهاران خبرم نيست
آنچه مي بينم ديوار است
آه! اين سخت سياه آنچنان نزديک است
که چو بر مي کشم از سينه نفس ؛ نفسم را بر مي گرداند
ره چنان بسته که پرواز نگه در همين يک قدمي ماند

کور سويي ز چراغي رنجور
قصه پرداز شب ظلماني است
نفسم مي گيرد
که هوا هم اينجا زنداني است

هر چه با من اينجاست ، رنگ رخ باخته است
آفتابي هرگز گوشه چشمي هم بر فراموشي اين دخمه نينداخته است
اندر اين گوشه خاموش فراموش شده
کز دم سردش هر شمعي خاموش شده
ياد رنگيني در خاطر من گریه مي انگيزد

ارغوانم آنجاست
ارغوانم تنهاست
ارغوانم دارد که مي گريد
چون دل من که چنين خون آلود
هر دم از ديده فرو مي ريزد

ارغوان! اين چه رازي است که هر بار بهار
که زمين هر سال از خون پرستوها رنگين است
وين چنين بر جگر سوختگان داغ بر داغ مي افزايد

ارغوان! پنجه خونين زمين
دامن صبح بگير
وز سواران خرامنده خورشيد بپرس
کي بر اين دره غم مي گذرند

ارغوان! خوشه خون
بامدادان که کبوترها
بر لب پنجره باز سحر غلغله مي آغازند
جان گلرنگ مرا بر سر دست بگير
به تماشگه پرواز ببر
آه! بشتاب که هم پروازان
نگران غم هم پروازند

ارغوان! بيرق گلگون بهار
تو برافراشته باش
شعر خونبار مني
ياد رنگين رفيقانم را
بر زبان داشته باش
تو بخوان نغمه ناخوانده من
ار غوان!
شاخه همخون جدا مانده ي من"

هوشنگ ابتهاج (ه. ا. سايه)

   لينک ثابت   




Saturday, March 06, 2004
"همه مي پرسند:
چيست در زمزمه مبهم آب؟
چيست در همهمه دلكش برگ؟
چيست در بازي آن ابر سپيد؟
روي اين آبي آرام بلند
كه تورا مي برد اينگونه به ژرفاي خيال؟
چيست در خلوت خاموش كبوترها؟
چيست در كوشش بي حاصل موج؟
چيست در خنده جام؟
كه تو چندين ساعت
مات و مبهوت به آن مي نگري؟
نه به ابر
نه به آب
نه به برگ
نه به اين آبي آرام بلند
نه به اين آتش سوزنده كه لغزيده به جام
نه به اين خلوت خاموش كبوتر ها
من به اين جمله نمي انديشم!
من مناجات درختان را هنگام سحر
رقص عطر گل يخ را با باد
نفس پاك شقايق را در سينه كوه
صحبت چلچله هارا با صبح
نبض پاينده هستي را
در گندم زار
گردش رنگ و طراوت را در گونه گل
همه را مي شنوم مي بينم
من به اين جمله نمي انديشم!
به تو مي انديشم!
اي سراپا همه خوبي
تك و تنها به تو مي انديشم!
همه وقت
همه جا
من به هر حال كه باشم به تو مي انديشم
تو بدان اين را
تنها تو بدان
تو بيا
تو بمان با من تنها تو بمان
جاي مهتاب به تاريكي شبها تو بتاب!
من فداي تو به جاي همه گلها تو بخند!
اينك اين من كه به پاي تو در افتادم باز
ريسماني كن از آن موي دراز
تو بگير!
تو ببند!
تو بخواه!
پاسخ چلچله هاراتو بگو!
قصه ابر هوارا تو بخوان!
توبمان با من تنها تو بمان!
در دل ساغر هستي تو بجوش!
من همين يك نفس از جرعه جانم باقي است
آخرين جرعه اين جام تهي را تو بنوش!"

-- سهراب

   لينک ثابت   




Wednesday, March 03, 2004
امروز شرق از شام غريبان در ميدان محسنی نوشته. بامزه س!
پريشب، در حاشيه مراسم روحانی ماه محرم، رامين دوست وحيد آزاد تو خيابون وايساده بود که مخ بزنه ولی می گفت که ديگه نمی شه، ما زبون اين نسل جديد رو نمی فهميم! جدی می گفت ها.

   لينک ثابت   



آخ!آخ! بدم مياد از اين بچه مثبتا!
فقط بديش اينه که خودم هم جزوشون هستم!

   لينک ثابت   



"امشب به قصه ي دل من گوش مي كني
فردا مرا چو قصه فراموش مي كني

اين دُر هميشه در صدف روزگار نيست
مي گويمت ولي توكجا گوش مي كني

دستم نمي رسد كه در آغوش گيرمت
اي ماه با كه دست در آغوش مي كني

در ساغر تو چيست كه با جرعه ي نخست
هشيار و مست را همه مدهوش مي كني

مي جوش مي زند به دل خم بيا ببين
يادي اگر ز خون سياووش مي كني

گر گوش مي كني سخني خوش بگويمت
بهتر ز گوهري كه تو در گوش مي كني

جام جهان ز خون دل عاشقان پر است
حرمت نگاه دار اگرش نوش مي كني

سايه چو شمع شعله در افكنده اي به جمع
"زين داستان كه با لب خاموش مي كني

-- هوشنگ ابتهاج (ه.ا. سايه)

   لينک ثابت   



".دارم زيادی بچه مثبت نمايی می کنم. تصميم گرفتم بيشتر جفتک بندازم و پاچه بگيرم...و البته حرف های بی ناموسی هم به مقدار لازم... پايه هر گونه جوات بازی هم هستم...
اقدامات بعدی دراين زمينه، متعاقبا اعلام خواهد شد."

-- قسمت های قابل نشر از مانيفست اخلاقی من

   لينک ثابت   




Monday, March 01, 2004
"ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم
راستي چرا
در رساي بي شمار عاشقان
-که بي دريغ-
خون خويش را نثار عشق مي کنند
از نثار يک دريغ هم
دريغ مي کنيم؟"

-- قيصر امين پور

   لينک ثابت   




Saeed AkhlaghpourSaeed AkhlaghpourMohammad Taherzadeh Sani