|
اصل صفحه آرشيو
درّوگهر پرتاب نامه
منو
بغل
Wednesday, September 19, 2007
من 8 سالم بود که عمو شدم. اين جوان -ماشاءالله- خوشتيپ که ميبينيد، پسر داداش ماست که امسال تو المپياد کامپيوتر، مدال نقره جهانی رو برده. گفتم منم بدينوسيله يه پزی بدم به هرحال! (-B
پ.ن. بالاخره هيچ آدمی پِرفِکت نيست! اين آق حسامالدين ما هم باوجود همهی کاردُرُستيش امّا.... S-: ): حسام جان! عزيزم! آخه واقعاً چرا؟! ): نه! خودت فکر ميکنی چه عاملی باعث شد که همچين اشتباه بزرگی انجام دادی و -العياذبالله- پرسپوليسی شدی؟! p: (;
لينک ثابت |
Saturday, September 01, 2007
از همون بچگی مامانبزرگم خدابيامرز ميگفت اين سعيد پاش سبُکه، وقتی ميخواست بافتنی جديد دست بگيره، من بايد اولين نفری بودم که ميرفتم پيشش تا کار زود تموم شه! ولی نه اشتباه نکنين! پای سبک، دردسرای خاص خودشو داره! من تا حالا دو تا همخونهای داشتم تو مونترال که هر دوشون بعدِ عمری تجرّد، همچی که به پست ما خوردن يوهو ازدواج کردن يا ويزای خانوماشون جور شده، بعدشم منو با لَقَت انداختن بيرون که خانوماشون بيان! s-: آره ديگه عجالتاً که تا اينجاش تو يک سال، دو جفت عاشق و معشوق رو به هم رسونديم و دو بار هوملِس شديم! اماااااان از اين قدم سبک! (-B (;
پ.ن. جماعت منابعانسانی ميگن اگزيت اينترويو چيز به درد بخوريه چون کارمنده که ديگه تو سازمان نيست، خيلی دليلی برای خالی بستن نداره. منم که امروز اسبابکشی کردم رفتم، اما انصافا هم آيدين -پارسال که تازه اومده بودم- اِندِ مرامبازی رو ترکوند، هم دکتر احمد تو اين مدت چند ماهه مث برادر بزرگتر بود واسه ما. خلاصهش که بچهها متشکريم...بچهها متشکريم!
لينک ثابت |
Saeed AkhlaghpourSaeed AkhlaghpourMohammad Taherzadeh Sani
|