Balaa Logo

 

اصل صفحه
آرشيو درّوگهر
پرتاب نامه
منو بغل

Monday, January 31, 2005

بعد عمری امروز رفتم پدک، ميبينم تو تمام طبقات اعلاميه‌های رنگ‌وارنگ زدن به در و ديفال: به سوی کسب و کار الکترونيک، ارائه کننده مهندس سعيد اخلاقپور! بیجنبه‌م ديگه! خوشم اومد!
نه درست ميدونم چی بايد بگم، نه قاعدتاً باقی گرفتاريا –در حقيقت *** و دودره‌بازی- اجازه ميده پرزنتيشن رو سر موقع جم و جور کنم! چند وقت پيش اينجا ارائه داشتيم، ساعت 12 ارائه بود، رأس ساعت 9 شروع کردم سرچ کردن واسه اسلايد! معلومه نتيجه ش چی ميشه ديگه! D: بعد ارائه، نظرسنجی‌ها رو که ميخوندم، خوشبختانه ملت يا نفهميده بودن چه اراجيف بیربطی سر هم کرديم يا اينکه فهميده بودن و به روی خودشون نياورده بودن! فقط بعضياشون نوشته بودن سطح مطالب ارائه شده بالا بود، متوجه نشديم!!! D:
در کل بايد اذعان کرد که خيلی آدم ضايعی شدم تازگيا! )):

پ.ن. دکتر آرام گير داد به يک کلمه تو اين پست، امتثال امر کرديم پاکش کرديم! همسفر مدينه‌مونه ديگه! چيکارش کنيم؟! (;

   لينک ثابت   




Sunday, January 30, 2005
در راستای لبيک گفتن به فرامين ايشان و در رابطه با اينکه اين روزا مد شده ملت از جنگ بنويسن...

دروغ چرا؟! اگه قراره تجربه و حس شخصيم رو بنويسم، من خيلی هم از جنگ تصوير بدی ندارم!!! حداقل خاطره جنگ ايران و عراق واسه من اصلا خاطره بدی نيست!
سعی کردم چيزايی که از اونموقع يادم مياد رو بنويسم:

1. شديداً عشق آهنگران داشتم، آرزوم اين بود که بزرگ شدم، جای اونو بگيرم! اونموقع تو مسجد محله‌مون تکبير میگفتم، اين ميکروفونه رو که دستم ميگرفتم واسم آخر عشق بود!
(از شما چه پنهان هنوزم عشق خوانندگی دارم، نوار که گوش ميدم، معمولا خودمم باهاش ميخونم! ملّت که تو ماشين کنارمون ميشينن ميگن "سعيد نخون! صدات اصلا خوب نيست!" حرف مفت ميزنن البته! D:)
2. موقع بمباران/موشک‌باران، وقتي که مدرسه ها تعطيل شد، تقريبا کل فاميلامون يا رفته بودن شمال يا اطراف تهران. اما خوب ما به علت بيخيالی مفرط خانوادگی که داشتيم و داريم، شمال که هيچی، حتی يه بارم پناهگاهی، زيرزمينی، زيرپله ای ، جايی نرفتيم! حتی من يادمه اون اولا آژير قرمز که ميزدن ميرفتم دم پنجره که شايد موشک ها رو تو هوا ببينم، بعدا توجيهم کردن که همچينی يه نموره خطرناکه! D:
3. دو تا داداش بزرگام، اون زمان هر دو دانشجوی پزشکی بودن، گاهی به عنوان امدادگر ميرفتن جبهه. از رفتنشون چيزي يادم نيس، اما برگشتناشون خوب يادمه! بالاخره يه گلوله‌ای، پلاکی، چفيه‌ای، چيزی واسه من مياوردن. منم ميرفتم با اين چيزا تو کوچه جلو بچه ها پز ميدادم! کيف ميداد طبيعتاً! (:
4. آقای ناصرزاده-دام ظلّه العظيم- رو بعضياتون ميشناسين! يه بار تو جبهه ساک حسينمون رو به رگبار بسته بود، بعد فرستاده بود واسه خانواده ما! زيرپوش حسين رو که با گلوله های کلاشينکف سوراخ‌سوراخ شده بود، تا همين چند وقت پيش به عنوان سند افتخار حفظ کرده بوديم! (;
5. يه بارم اين داداش سومی جوگير شده بود! با مامانم اومديم خونه ديديم يه يادداشت گذاشته که من رفتم جبهه! حقيقتش يادم نيست شايدم وصيتنامه و از اينجور چيزا هم بود! با مامان رفتيم مدرسه داداشه، دبيرستان مفيد! بعدشم پادگانی که قرار بود از اونجا اعزام بشن! بچه بودم اونموقع، فکر کنم 6 سالم بود، اما تصوير رضامون رو که اومد دم در پادگان و حتی حرفش رو قشنگ يادمه! به مامانم گفت "مگه خون من از خون جوونای مردم رنگين تره؟!" مامان هم رسماً راضی شد که بچه‌ش بره شهيد بشه! شب که داداشا قضيه رو شنيدن، شاکی شدن! گفتن اين هنوز بچه‌س! احساساتی شده! راه افتادن دنبالش مخشو بزنن که برگرده! خلاصه تا خود خوزستان دنبالش رفتن و بالاخره از دوکوهه برش گردوندن!!!

آره ديگه! خلاصه اينجورياس! اينا چيزايی بود که الان به ذهنم رسيد! چه کنيم ديگه؟! تصويری که از سالهای جنگ تو ذهن من مونده تو اين مايه‌هاست!

ها! راستی! من حتي اسمم رو هم از جنگ گرفتم! اسم من برای زنده نگه داشتن ياد دوست داداشم که تازه شهيد شده بود، انتخاب شد! کوچه‌ش رو شايد توی بلوار کشاورز ديده باشين! شهيد سعيد کبکانيان!

   لينک ثابت   



من که صلحم دایماً با این پدر / این جهان چون جنتستم در نظر

(:

   لينک ثابت   




Friday, January 28, 2005
"...الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذِينَ كَفَرُواْ مِن دِينِكُمْ فَلاَ تَخْشَوْهُمْ وَاخْشَوْنِ الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِينَكُمْ وَأَتْمَمْتُ عَلَيْكُمْ نِعْمَتِي وَرَضِيتُ لَكُمُ الإِسْلاَمَ دِينًا..." (المائده:3)
رُوِیَ عن رسول الله -صلی الله عليه و آله و سلم- قال "يوم غدير خم افضل اعياد امتي، وهو اليوم الذي امرني اللّه تعالى ذكره بنصب اخي علي بن ابي‏طالب علما لامتي يهتدون به من بعدي، وهو اليوم الذي اكمل اللّه فيه الدين، واتم على امتي فيه النعمة، ورضي لهم‏الاسلام‏دينا"

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسّکين بولاية علی ابن ابی‌طالب عليه السّلام!
عيد مبارک! (:

   لينک ثابت   



تا صورت و پيوند جهان بود علي بود / تا نقش زمين بود و زمان بود علي بود
شاهي كه ولي بود و وصي بود علي بود / سلطان سخا و كرم وجود علي بود
هم ‌آدم وهم‌ شيث وهم ادريس هم ‌الياس / هم صالح پيغمبر و داود علي بود
هم‌موسي‌وهم‌عيسي‌وهم‌خضروهم‌ايوب / هم‌يوسف‌وهم‌يونس‌وهم‌هود علي بود
مسجود ملائك كه شد آدم ز علي شد / آدم چو يكي قبله و مسجود علي بود
خاتم كه در انگشت سليمان نبي بود / آن نور خدائي كه بر او بود علي بود
آن شاه سرافراز كه اندر شب معراج / با احمد مختار يكي بود علي بود
آن كاشف قرآن كه خدا در همه قرآن / كردش صفت عصمت و بستود علي بود
آن قلعه گشائي كه در قلعه‌ي خيبر / بركند بيك حمله و بگشود علي بود
آن گرد سرافراز كه اندر ره اسلام / تا كار نشد راست نياسود علي بود
آن شير دلاور كه براي طمع نفس / بر خوان جهان پنجه نيالود علي بود
اين كفر نباشد سخن كفر نه اين است / تا هست علي باشد و تا بود علي بود

-- منسوب به مولوی            

---
روايت ديگری از اين شعر با تنبور و آواز سيد خليل عالی‌نژاد:

   لينک ثابت   



"باك عاشق ندارد از تكرار
من تو را عاشقم هزاران بار"
اين 110 بيت رو پارسال هم گذاشتم اينجا!

اي فلك شست، از كمان بردار
بس كن از تير، كشته‌ام بر دار
اين نفس نيست، رفتن روح است
اين بدن نيست، تلِّ خاك و غبار
سربلندم، ولي به بند صليب
برقرارم، وليك بر مسمار
چه زني تير خيرخير مرا؟
كشته‌ام كشته، مرده‌ام مردار
مردمان از فلك گهر چينند
سهم من تير از كف جبار
مردمان شادمان و من خاموش
همه در خندخند و من غمبار
سر به آب آورم، خورد بر سنگ
با هوا مي‌روم، فِتَم در نار
لب به مي برم، شراب حميم
قصد گل مي‌كنم، نصيبم خار
گُلم، اما خليده در معبر
كعبه‌ام، دستگردِ پوچ قمار
مثل ماهم كه پشت ابر رقيق
در شبي خوش چو باره‌اي رهوار
تندتر هرچه مي‌روم در جاي
ديرتر مي‌رسم ولي تا بار
عمر من يك شب زمستاني
بخت من خواب، من برش بيمار
روز و شب اوفتاده بر جانم
اين يكي هار، آن يكي كفتار
روزها بر برم بگو بربر
شامها بر سرم بگو تاتار
ساعتي نيست بگذرد بر من
كه نكوبم طپانچه‌اي به عذار
نوك تيري است بيخ حنجره‌ام
برگشايم چو ديدگان اسحار
شام تا وقت خواب مي‌بينم
به گلو رفته تا پر سوفار
شب همي بازپس برون كِشَمَش
بر من اينست دور ليل و نهار
سر برآورده يك دو موي سپيد
يك دو روز دگر شود بسيار
گر جواني چنين رود كه رود
بو كه پيري نبيندم رخسار
ملك‌الموت سررسد گويم
هي! زهي! دير آمدي هُش دار
جان؟ بگو چيست تا بدانم نيز
روح؟ شايد بجويي از بازار
دو ملك گر به گور گرد آيند
تن زنم از شنيدن و گفتار
گر دمد صور تا كه زنده شوم
گويمش بس، كشيده‌ام يك‌بار
هيچ‌كس را سخن نخواهم گفت
مگر آن بت بيايدم به كنار
نام او بر زبان نيارم راند
ياد او هم به دل مرا دشوار
او كه چشمان آشنايي داشت
او كه بيمار بودم او بيدار
او كه دستان مهرباني داشت
او كه غمبار بودم او غمخوار
بوي او رشك نرگس آذر
روي او نو گل هميشه‌بهار
گر بيايد صداي پايش را
مي شناسم ز دور يا از بار
كلبة كوچك دلم باز است
باز مي‌لرزدش در و ديوار
سر درون آورد به خانة دل
كه: كسي هست تا دهدمان بار؟
گر درآيد به ديده مي‌بيند
لَيس فِي‌الدّار غيرهُ دَيّار
گر درآيد به خويش مي‌مانم
يك دمش اشك مي‌فشانم زار
همه‌تن چشم مي‌شوم اما
همه برهم‌نهاده خجلت‌بار
رو ندارم كه بنگرم در چشم
چشم بر پاي مي‌كشم بسيار
گويمش دير كردي اي دلبر
گويمش پير گشتم اي دلدار
اي علي! من تو را ني‌ام پيرو
تو مرا نيز نيستي سالار؟
گر ز كويت گريختم بسيار
جز به كويت نمانده‌ام به قرار
دست بگشا علي به دادم رس
يك دمي نيز بر سرم بگذار
من چي‌ام تا چِشَم شرنگ فراق
من كي‌ام تا كشم چنين آزار
من كه؟ يك ذره مانده‌ام تا هيچ
تو كه؟ يك پرده مانده تا دادار
تو كه رفتي بگو كه تا به كجا
رفت يك مشت خاك بي‌مقدار
اي علي! جمله عقل و چشمي تو
گول كوري به خويش وامگذار
چهره‌اي از وجود خود بنما
كه شدم از وجود خود بيزار
كوهسار خدا! شناهم ده
دارم از خود شبانه عزم فرار
تو مگو كهف جاي اصحاب است
مي‌شناسم سگي كه خفت به غار
ذوالفقار از نيام بيرون كن
بغض چركينم از گلو بردار
اي علي زخم كهنه‌اي دارم
تو نداري كه داردم تيمار؟
چنگ زن، خرد كن مرا سُتخوان
سينه بشكاف و قلب بيرون آر
پس به برفابه‌اي به تشت بلور
زنگ دل آب ده، دمي بفشار
يله كن پنجه، جانم از حلقوم
بركش اين رنگ‌رنگ پر زنگار
تار و پودش يكان يكان بگسل
همه ازهم بدر، دمار دمار
آهنين مشت سخت دار و بكوب
پس مرا قطعه‌قطعه كن صدپار
قطعه‌اي را به داغ‌زار كوير
لخته‌اي را به آب شور بحار
تكه‌اي را به قلة كوهي
تكه‌اي را به دره‌هاي كبار
ديگري را به كنج نخلستان
ديگري، چاه نالة خونبار
پس به اذن خدا چو ابراهيم
اُدعُني يَأتينَّكَ الاَطيار
نو شوم نو، اگر توام خواهي
ديگرم كن، به ديگرم مسپار
نو شوم نو، چو رعشة تن خاك
زير نرماي بارش آذار
نو شوم نو، چو دانة برفي
كه مي‌افتد به گيسوي جوبار
نو شوم نو، چو شبنمي كه دود
بر گل ياس در پگاه بهار
همچو شبنم كه مي‌فتد بر او
عكس خورشيد و انجم و اقمار
همچو شبنم به پشت كوچك من
آسمان بي‌ستون شود سُتوار
همچو شبنم به سينه مي‌گيرم
نُه فلك را، نُه است يا كه هزار
ز افق تا افق كشم بر دوش
فلكم گو ببار تير ببار
* * *
از افق تا افق كشم بر دوش
فلكم گو ببار تير ببار
تا علي دارم از تو باكم نيست
عزم پيكار داري اي غدار
بازوانم هنوز برجاي است
خم شده گُرده، بشكند ناچار
گويمت كيست؟ آن كه روز ازل
چون تو تن مي‌زدي كشيد آن بار
قدر او گويمت؟ كمر خم كن
فضل او بشمرم؟ ستاره‌شمار
وصف رويش كنم؟ قمر بشكر
جاي او؟ خود تو را است قطب مدار
نُقطَةٌ تَحتَ باءِ بِسمِ الله
نورُ الاَنوار، معدنُ الاَسرار
خاطَبوهُ العَلِيَ بِالاَلسُن
اَم تَري فَوقَهُ العُلَي الاَبصار
ها عَلِيٌ بَشَر، وَ كَيفَ بَشَر
رَبُّهُ فيهِ اَجمَلُ الاِظهار
عَلَّمَ اللهُ آدَمَ الاَسماء
فَبِنورِ اسمِهِ انطَوَي الاَوتار
بَهر بخش است او به آتش و باغ
همه بر حكم حاكم قهّار
خار در چشم و استخوان به گلو
تيغ بر فرق و سينه پر آزار
با چنين حال در صف محشر
مي‌شتابد به پيش همچو شرار
مَلَكي همچو كوه بسته كمر
در يمين و دگر ملك به يسار
صوت بِشكوهشان چو نعرة رعد
لرزه افكنده توفشِ اين جار
اَلمُسَمّي بِحيدَرِ الكَرّار
ها عَليٌ عَلي، حِذارِ حِذار
هر طرف مي‌كند نگه، جمعي
رو بپوشند از خجالتِ كار
تفت دوزخ بجوشد و غرّد
صوت «هَل مِن مَزيد» را به كرار
ليك، حاشا ز مهرباني او
گويد اينگونه نرم زمزمه‌وار
ما مُناكِ و خَطبُكِ يا نار
اَنَا خَيرُ الوَري و بِرُّ البار
اَنَا زَوجُ البَتول، اَتَعرِفُني؟
فَسَلاماً و بارِداً يا نار
قالِعُ الباب اَنِ افتِحُوا الاَبواب
جَنَّةُ الخُلدِ مَأمَنُ الاَخيار
عَرضُهَا الاَرضُ وَ السَّمواتُ
اَنَا مَولاكُمُ، هُوَ الغَفّار
* * *
عاشقا! بس كن اين نمط، بس كن
پلك خونبار و كلك گوهربار
أي علي زان خروش و زان غوغا
من يكي بال و پر شكسته هَزار
من يكي مورك شكسته كمر
من يكي صعوك گسسته دمار
تو مرا زان ميانه پيدا كن
ترسمت كور باشم از ديدار
من شباني كه آرزو دارم
باشمت روز و شام خدمتكار
دستكت بوسم و بمالم پاي
شويمت گر دهي شعار و دثار
وقت خواب آيدت بروبم جاي
واكنم خون كشيده‌ات دستار
فهم من از تو بيش از اين چه شود؟
خِرَدم خُرد و چشم و قلبم تار
سهم من ز آسمان معرفتت
قدر يك پنجره است زين دوّار
بَسَم اين پنجره است اگر گاهم
ماهم آيد كنارم از اغيار
سِدرَة‌المُنتَهي است لانة تو
سوزدم پَر پرندة پندار
از بلنداي قاف تا اين پست
ره درشت است و سخت و ناهموار
علي اي جويبار چشمة قاف
يك شبي بر كوير شوره ببار
مهربان باغبان سبز انگشت
داغ عشقم به خاك سينه بكار
اي علي، اي تو فاءِ «كُن فَيَكون»
علي اي دين و كفر را معيار
علي اي مرزبان سرّ و شهود
علي اي بر سپاه حق سردار
علي اي . . . اي خدا چه مي‌گويم؟
چند گويم، چه سود بي‌كردار؟
چه كنم، آرزوي من عمري است
تا كنم بيتكي به پات نثار
حال، فيض تو بين و فضل تو بين
كه شده‌ست اين مجيز يك طومار
باز هم دل نمي‌كَنم از تو
ليك بسيار مي‌شود تكرار
باك عاشق ندارد از تكرار
من تو را عاشقم هزاران بار

-- احمد محبی آشتيانی

   لينک ثابت   



قَالَتْ عَائِشَةُ خَرَجَ النَّبِيُّ صَلَّى اللَّهم عَلَيْهِ [و آله] وَسَلَّمَ غَدَاةً وَعَلَيْهِ مِرْطٌ مُرَحَّلٌ مِنْ شَعْرٍ أَسْوَدَ فَجَاءَ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ جَاءَ الْحُسَيْنُ فَدَخَلَ مَعَهُ ثُمَّ جَاءَتْ فَاطِمَةُ فَأَدْخَلَهَا ثُمَّ جَاءَ عَلِيٌّ فَأَدْخَلَهُ ثُمَّ قَالَ "ًإِنَّمَا يُرِيدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَيُطَهِّرَكُمْ تَطْهِيرا (الاحزاب:33)"

A'isha reported that Allah's Apostle (may peace be upon him [and his family]) went out one morning wearing a striped cloak of the black camel's hair that there came Hasan b. 'Ali. He wrapped him under it, then came Husain and he wrapped him under it along with the other one (Hasan). Then came Fatima and he took her under it, then came 'Ali and he also took him under it and then said: "Allah only desires to take away any uncleanliness from you, O people of the household, and purify you (thorough purifying)".


صحيح مسلم، کتاب 31، شماره 5955 به نقل از عايشه!

   لينک ثابت   




Wednesday, January 26, 2005
...فقال رجل من الخوارج: قاتله الله كافراً ما أفقهه! فوثب القوم لِيقتلوه.
فقال عليه السلام : رُوَيْداً! إِنَّمَا هُوَ سَبٌّ بسَبٍّ، أَوْ عَفْوٌ عَنْ ذَنْبٍ!

...يكى از خوارج [به اميرالمؤمنين] گفت: "خدا اين كافر را بكشد، چه نيك مى‏فهمد!". مردم برخاستند تا آن مرد رابكشند. امام فرمود: آرام گيريد! پاسخ دشنام، دشنام است، ‏يا بخشيدن گناه!

-- نهج البلاغه

   لينک ثابت   




Tuesday, January 25, 2005
...فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهم عَلَيْهِ [و آله] وَسَلَّمَ أَمَا تَرْضَى أَنْ تَكُونَ مِنِّي بِمَنْزِلَةِ هَارُونَ مِنْ مُوسَى إِلَّا أَنَّهُ لَا نُبُوَّةَ بَعْدِي...

...Thereupon Allah's Messenger (may peace be upon him [and his family]) said to him: Aren't you satisfied with being unto me what Aaron was unto Moses but with this exception that there is no prophethood after me...

...پس پيامبر -صَلَّى اللَّه عَلَيْهِ و آلِه- به او فرمود: [اي علي!] آيا راضی نيستی که تو نسبت به من مانند هارون نسبت به موسي هستي مگر اينكه بعد از من پيامبري نيست...

صحيح مسلم، کتاب 31، شماره 5914 به نقل از سعد ابن ابي‌وقاص!

   لينک ثابت   




Monday, January 24, 2005
نادِ علياً مُظهِر العجائب / تجده عوناً لك في النّوائب
كلّ همّ وغمّ سينجلي / بولايتك يا علي يا علي يا علي...

يا علي اسمك بالقلب منرسم / سبحان ربي الصاغ لك ها الإسم
يا منبع الجود و كنوز العلم / ثغر المودة بمولدك مبتسم
آخره و دنيا بمنهجك نلتزم / عن قلب صادق بالعدل معتصم
أنت لواء الفخر و المناقب / و جوهر العزة و المواهب

أشرف اسم فوق الضمير انكتب / اسمك و فضلك نال أعلى الرتب
ما يوم نورك يا بو حسين انحجب / بهالفضل بارينا لوجودك وهب
والله كل الوجود تراب و انت الذهب / حبك فريضة و بالشرايع وجب
شأنك فوق الشأن و المراتب / يا بلغة الإحسان و المكاسب

للكون أنت السور و أنت العمد / بوجودك الدين الحنيف انوجد
يا أسد غالب ما شبيهك أسد / و بزودك الخالق يا حيدر شهد
بالحشر بس حبك يا حيدر سند / والله لا مال ينفع لا أهل لا ولد
يوم ظهور الفضل و المثالب / لا ينفع الأدنى من الأقارب

حبك صبح ميزان كل البشر / و تمييز ما بين الفحم و الدرر
رب الجلالة بهالموارد أمر / والله و العدل لو صارمك ما ظهر
من الباري هذا الأمر لاح و صدر / و ابضامرك سر الجلالة استقر
نورك فوق شعلة الكواكب / يلوح في الإشراق و المغارب

محور العزة و الفخر يا علي / بك الشدائد و المحن تنجلي
باسمك يظل صوت الدهر يعتلي / أنت أمير الكون و انت الولي
والله من صارمك قلب الكفر يسطلي / ينبوع وجدانك صبح منهلي
شمسك تمحو ظلمة المغارب / و غاية تسمو على الرغائب

يا با الحسن لا بد يدور الفلك / و نسمع بطاغي العصر قالوا هلك
والله و ردود يا با الحسن نرجع إلك / من عالبعد بالشوق نتأملك
بكلمة محبة من القلب نسألك / هم نظن قلب الغير حبك سلك
سيقلب الأمر على النواصب / و ينهلون الغزي في المشارب

هم نرجع و ننشر عطر حضرتك / و نزورك و ننظر قبس قبتك
و الله شيعتك إحنا و تعلم بشيعتك / عدها أمل معقود بزيارتك
أرواح إلنا تهيم بمحبتك / و للموت ما نترك نهج سيرتك
رغم أولي الأطماع في المناصب / أتيك سعياً و الهوى ركائب


---
فايل صوتی اين شعر با صدای باسم الکربلائی
  فقط بند اول:
       NaadAli-1.wma - 174KB

  کامل:
       NaadAli-Complete.wma - 658KB
       (right-click and choose "Save Target As...")


پ.ن. ظاهرا فايل‌ها ناقص بودن، دوباره گذاشتم.

   لينک ثابت   




Thursday, January 20, 2005
خويش فربه می‌نماييم از پی قربان عيد
کان قصاب عاشقان بس خوب و زيبا می کشد
نيست عزرائيل را دست و رهی بر عاشقان
عاشقان عشق را هم عشق و سودا می‌کشد

عيد اضحی -و البتّه "باقی مناسبت‌ها"!- خيلي‌خيلي مبارک! (:

   لينک ثابت   



آی من بدم مياد...! ديروز جاتون خالی 2 بار داشتم جريمه ميشدم! بار اول کوچه يه طرفه رو -گلاب به روتون- خلاف ميرفتم. جريمه که هيچی، آقاهه جدی جدی ميخواست گواهينامه رو هم ضميمه کنه! گفتم سرکار نکن سرِ جدّت! -عيناً "سرِ جدّت" رو گفتم بهش! D: - ما بچه های خوبی هستيم! ميريم عرفه دعات ميکنيم! طرفم يه نيگا کرد، چگالی ريش و پشم رو که تو ماشين ديد، کلاً بيخيال شد!
بار دوم هم بابت موبايل حرف زدن بود. به بهانه شب عيد قربان و اينا، بالاخره پيچونديمش!
آی من بدم مياد اين ريشوا رو ميبينم که از اسلام استفاده ابزاری ميکنن! D:

   لينک ثابت   




Monday, January 03, 2005
در پي آن نگاه‌هاي بلند
حسرتي ماند و
آه‌هاي بلند

   لينک ثابت   




Saeed AkhlaghpourSaeed AkhlaghpourMohammad Taherzadeh Sani